خرابی پیدا شدن. فساد و تباهی حاصل آمدن: چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. (تاریخ بیهقی). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. (تاریخ بیهقی). و اگر عیاذاً باﷲ... خلل افتد جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). خلل گرچه می افتدش در دماغ ولی سرخوشی می پذیرد چو باغ. ملاطغرا (از آنندراج). صدخلل در راحت تنهائیم افتاد اگر زآشنایان گردبادی در بیابان داده ایم. کلیم (از آنندراج)
خرابی پیدا شدن. فساد و تباهی حاصل آمدن: چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. (تاریخ بیهقی). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. (تاریخ بیهقی). و اگر عیاذاً باﷲ... خلل افتد جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). خلل گرچه می افتدش در دماغ ولی سرخوشی می پذیرد چو باغ. ملاطغرا (از آنندراج). صدخلل در راحت تنهائیم افتاد اگر زآشنایان گردبادی در بیابان داده ایم. کلیم (از آنندراج)
خطا روی دادن. نادرست شدن: به رویت خواهم الحمدی بخوانم غلط ترسم که در بسم اﷲ افتد. امیرخسرو (از آنندراج). از همه من ترا پسندیدم این غلط وقت انتخاب افتاد. ملا نسبتی (از آنندراج). - در غلط افتادن، اشتباه کردن. ناصواب گفتن و کردن: گفتند امیر در بزرگ غلط افتاده و پنداشته است که ناحیت و مردم آن بر اینجمله است که دید. (تاریخ بیهقی). جمشید در غلط افتاد و دیگر روز خلق را گفت بدانید و آگاه باشید که من خدای شمایم. (قصص الانبیاء) : هر زمان از شوخ شنگیها به رنگ دیگر است در غلط افتادم که کشمیر است یا دلدار ماست. نادم گیلانی (از آنندراج)
خطا روی دادن. نادرست شدن: به رویت خواهم الحمدی بخوانم غلط ترسم که در بسم اﷲ افتد. امیرخسرو (از آنندراج). از همه من ترا پسندیدم این غلط وقت انتخاب افتاد. ملا نسبتی (از آنندراج). - در غلط افتادن، اشتباه کردن. ناصواب گفتن و کردن: گفتند امیر در بزرگ غلط افتاده و پنداشته است که ناحیت و مردم آن بر اینجمله است که دید. (تاریخ بیهقی). جمشید در غلط افتاد و دیگر روز خلق را گفت بدانید و آگاه باشید که من خدای شمایم. (قصص الانبیاء) : هر زمان از شوخ شنگیها به رنگ دیگر است در غلط افتادم که کشمیر است یا دلدار ماست. نادم گیلانی (از آنندراج)
بسیار ریم بیرون دادن ریش. سخت ریمناک شدن قرحه. ریم و قیح پیدا آمدن در ظاهر قرحه یا جراحتی. تباه شدن و ریم بر ظاهر و روی آوردن جراحت یا قرحه. سوخته ای یا ریشی آب پس دادن. چرک و ریم بسیار پیدا کردن قرحه یا جرح و ریم روان روی آن را فراگرفتن. ریم بسیار در آن پیدا آمدن ستیم و آب بر ظاهر پیداکردن. تقرّح. به بدی رفتن قرحه یا بسیار بر ظاهر ریش روان یا خستگی پیدا آمدن
بسیار ریم بیرون دادن ریش. سخت ریمناک شدن قرحه. ریم و قیح پیدا آمدن در ظاهر قرحه یا جراحتی. تباه شدن و ریم بر ظاهر و روی آوردن جراحت یا قرحه. سوخته ای یا ریشی آب پس دادن. چرک و ریم بسیار پیدا کردن قرحه یا جرح و ریم روان روی آن را فراگرفتن. ریم بسیار در آن پیدا آمدن ستیم و آب بر ظاهر پیداکردن. تَقرّح. به بدی رفتن قرحه یا بسیار بر ظاهر ریش روان یا خستگی پیدا آمدن
لک افتادن به انگور، آغاز رسیدن و رنگ گردانیدن انگور و جز آن. نقطۀ کوچک از میوه نرم و شیرین شدن. و رجوع به لک زدن شود، لک افتادن در چشم، لک آوردن آن. رجوع به لک آوردن شود
لک افتادن به انگور، آغاز رسیدن و رنگ گردانیدن انگور و جز آن. نقطۀ کوچک از میوه نرم و شیرین شدن. و رجوع به لک زدن شود، لک افتادن در چشم، لک آوردن آن. رجوع به لک آوردن شود